رهبران بزرگ تاریخ؛ ژولیوس سزار| زایش امپراتوری از کالبد یک جمهوری
رویداد۲۴ | «بسا بزدلان که پیش از مرگ خویش جان میسپارند.
دلیران، اما تنها یکبار طعم مرگ را میچشند.»
(از زبان ژولیوس سزار در نمایشنامه شکسپیر)
شاید این جملات شکسپیر که در شاهکارش درباره ژولیوس سزار آمده، بهترین توصیف روحیه سزار باشد: او هرگز از مرگ نهراسید، بارها و بارها در میدانهای نبرد مرگ را با شجاعت به بازی گرفت، اما دشنهای که جان او را گرفت، نه از میدان جنگ، بلکه از صحنه سیاست بیرون آمد؛ و این، همان صحنه تراژدی واقعی در زندگی اوست.
پیش از ظهور ژولیوس سزار روم حکومت جمهوری داشت. سزار باعث شد که حکومت روم به امپراتوری بدل شود. روم در دوران حکومت جمهوری اصل مهمی داشت: قدرت نباید در اختیار یک نفر متمرکز شود. دو کنسول به طور سالانه برگزیده میشدند، با اختیارات محدود. اما این ساختار زمانی خوب بود که روم هنوز یک قدرت محلی به شمار میرفت؛ با گسترش مرزها و فتوحات نظامی، ثروت و ارتشی به بزرگی افسانهها شکل گرفت و جاهطلبیهای فرماندهان نظامی، به تهدیدی برای ساختار سنتی جمهوری تبدیل شد.
تنشهای طبقاتی و نیاز به اصلاح
تا سده نخست قبل از میلاد، روم بر بخشهای وسیعی از مدیترانه و اروپا چنگ انداخته بود. با ظهور فرماندهانی همچون سولا، ماریوس و بعدها پومپئی و سزار، نقشه قدرت سیاسی تغییر کرد. فتح سرزمینهای دوردست و کسب ثروتهای عظیم سبب شد فرماندهانی قدرتمند به رومیان ثروتی بیسابقه اهدا کنند و آوازهای سرسامآور برای خودشان بیافرینند. این مسیر خطرناک زمینهساز فروپاشی بنیانهای جمهوری شد.
از سوی دیگر، شکاف طبقاتی میان پاتریسیها (اشراف زمیندار) و پلبیها (طبقات عادی مردم) روزبهروز بیشتر میشد. هرچند با تصویب برخی قوانین اساسی، پلبیهای ثروتمند مجاز شدند در مناصب سیاسی شرکت کنند، اما در عمل، سنای روم همچنان تحت تسلط اقلیت پرقدرتی به نام اُپتیماتها بود. در مقابل، گروهی از سیاستمدارانِ حامی تودهها که «پُپولارِس» نام داشتند، از نارضایتیها سود میبردند تا اصلاحات اجتماعی و اقتصادی را پیش ببرند یا حتی به پیشروی سیاسی خود کمک کنند.
ظهور ژولیوس سزار
در چنین فضای ملتهبی، ستاره بخت ژولیوس سزار درخشیدن گرفت. او به عنوان ژنرالی از طبقه پاتریسی، اما همسو با پُپولارس، خیلی زود بهعنوان امیدِ اصلاحات شناخته شد و توجه مردم را جلب کرد. تاریخ نشان میدهد که این توجه گاه میتواند رهبر را به قله قدرت برساند، اما در عین حال، خنجری پشت در کمین دارد که گلوی همان رهبر را بُدرد. «این همان پروانهای است که در آتش قدرت میسوزد.» عبارت شکسپیر شاید توصیفی ملموس از فرجام چنین جاهطلبیها باشد.
بیشتر بخوانید: تاریخ روابط ایران و روسیه از تزار تا استالین
از خاندان پاتریسی تا همکاری با پُپولارس
ژولیوس سزار از خانوادهای پاتریسی بود که ریشههای باستانی داشت، اما این خاندان مدتی بود که نفوذ چشمگیری نداشت. سزار برای پیشرفت سیاسی، رویکردی متفاوت در پیش گرفت: او با پُپولارس همراهی کرد و خواست مردم عادی را در شعارهای خود گنجاند. جوانی جسور که رگ بلندپروازی در او پررنگ بود و در عین حال، دستان یاریگرش رو به سوی تودهها داشت. این رویکرد، اگرچه در چشم گروهی از سنتگرایان سنگین آمد، اما پشتوانهای عظیم برای او در میان طبقات متوسط و پایینتر جامعه ایجاد کرد.
کنسولی و شروع فتوحات گال
سزار در سال ۶۰ قبل از میلاد به کنسولی رسید؛ مقامی که در عمل راه را برای کسب موفقیتهای بعدی او هموار ساخت. اما شاهکار بزرگش فرمانداری ولایت گال (فرانسه امروزی) بود. در این سمت، سزار نهتنها به دنبال حفظ نظم و جمعآوری مالیات بود، بلکه تصمیم گرفت به فتوحات نظامی وسیع دست زند و گال را بهطور کامل زیر سلطه روم درآورد. این اقدام از جهاتی باورنکردنی بود: فتوحات او چنان گسترده و سریع پیش رفت که حتی دشمنانش هم ناچار به تحسین توانایی نظامیاش شدند.
در هشت سال، سزار بخش عظیمی از غرب اروپا را به خاک روم افزود. او دو مرتبه هم به بریتانیا حمله کرد که اگرچه موفقیتهای او در آنجا محدودتر بود، اما دستاورد روانیاش برای مردم روم قابل توجه بود: حالا فرماندهای داشتند که گویی هیچ مرزی را ناممکن نمیشمارد.
در جریان لشکرکشیهایش، سزار سبک خاصی از فرماندهی را در پیش گرفت: او در نبردها پیشاپیش سپاهش قدم میزد، خطر را میچشید و با شجاعت مثالزدنی خود، روحیه سربازان را بالا میبرد. مانند اسکندر کبیر، او هم معتقد بود تنها با تکیه بر شکوه شخصی فرمانده و همراهی در سختیها میتوان دل سپاه را تسخیر کرد.
این همراهی صمیمانه سبب شد لژیونهای سزار وفاداری خارقالعادهای به او پیدا کنند. آنها حاضر بودند برای سزار بجنگند، به سختیها تن دهند و تا پای جان ایستادگی کنند. در عین حال، اخبار این فتوحات و غنایم حاصل از آن، در روم هم پیچید و محبوبیتی خیرهکننده برای سزار به ارمغان آورد. مردم روم شیفته این سردار جوان شده بودند که پیروزیهای نظامیاش غرور ملیشان را باز میگرداند و از قِبَلش، گوهرهای گرانبها و ثروتهای سرشار به شهر سرازیر میشد.
نابغهای در میدان نبرد
هرچند رقیبان سزار تلاش میکردند پیروزیهایش را «خوشاقبالی» جلوه دهند، اما مرور نبردهای او نشان میدهد که وی واقعاً یک استراتژیست خوشفکر بود. او هم در چینش نیرو و هم در شناسایی نقاط ضعف دشمن و بهرهگیری از فرصتهای تاکتیکی، منحصربهفرد عمل میکرد.
در نبرد فارسالوس (۴۸ قبل از میلاد)، سزار با سپاهی نسبتاً کمتر، پومپئی قدرتمند را شکست داد. ترکیب سوارهنظام با پیادهنظام و استقرار ۲۰۰۰ لژیونر برگزیده برای در هم شکستن جناح چپ پومپئی، نمونهای از خلاقیت نظامی سزار بود. این «ماشین جنگی» که او ساخته بود، نهتنها برتر از لحاظ تاکتیکی عمل میکرد، بلکه بر روحیه دشمن هم اثر میگذاشت و بسیاری را قبل از آغاز رسمی نبرد به ترس و فرار وامیداشت.
ابزار جنگ و ذهنی که آنها را هدایت میکرد
سزار ابزارهای جنگی سنتی روم _مانند نیزههای پیلا و شمشیرهای کوتاه _را به شکلهای نوآورانهای به کار میگرفت. این ادوات بهخودیخود انقلابی نبودند، اما او از هماهنگی بین واحدهای مختلف برای ضربه زدن به نقاط کلیدی سپاه دشمن استفاده میکرد. مثلاً در شرایطی که سوارهنظامش از لحاظ تعداد کمتر بود، با مخفیکردن لژیونرها در پشت آنها، دشمن را شگفتزده میکرد.
بدینترتیب، هر گام در میدان نبرد با خرد و چابکی همراه بود و سزار با قدرت تصمیمگیری قاطع خود، از کوچکترین فرصتها برای خلق برتری در صحنه جنگ بهره میگرفت. شکسپیر در توصیف چنین فرماندهانی گفته است: «خوشبخت آن کسی که زاده ذهنی تیزبین است؛ چرا که دشمنانش تا دریابند، او عرصه را فتح کرده است.»
بگذار کار از کار بگذرد!
اما شاید بزرگترین قمار سزار در عرصه نظامی ـ سیاسی، عبور از روبیکون بود؛ رودخانهای کوچک که مرز میان استان گال و ایتالیا محسوب میشد. قوانین رم تصریح داشت که هیچ فرماندهی حق ندارد با سپاه خود وارد ایتالیا شود؛ این کار اعلان جنگ به جمهوری بود. اما سزار، وقتی فهمید پومپئی و سنا برای به دام انداختنش نقشه دارند، تردید را کنار گذاشت. او گفت: «بگذار کار از کار بگذرد.»
این لحظه بهاندازهای سرنوشتساز بود که تا ابد در تاریخ به عنوان «گذشتن از نقطه بیبازگشت» شناخته میشود. انتخابی که خبر از جنگ داخلی میداد و جهان روم را وارد دوران تازهای میکرد. حتی در نمایشنامه شکسپیر نیز، این صحنه با آوای هشدار و بیم همراه است: «گویی طنینی از ضربان تاریخ را میشنوی که نومیدی و پیروزی را بههم گره میزند.»
سزار در کنار تواناییهای نظامی، از نظر شخصیتی هم انسانی جذاب بود. ترکیبی از جسارت و اعتمادبهنفس، حساسیت و بلندپروازی در او موج میزد. مانند اسکندر کبیر، او معتقد بود برای پیروزی باید پیروانی وفادار داشته باشد و برای ایجاد این وفاداری، نمیتوان در قصر ماند و فرمان داد؛ بلکه باید در گرماگرم نبرد با آنها ایستاد.
بیشتر بخوانید: آرتمیس کیست؟ /زنی که جنگجوی تمام دوران بود
او همچنین تصمیمگیریهای قاطعانهای داشت. در بسیاری مواقع که سرداران دیگر لحظهای درنگ میکردند و تردید نشان میدادند، سزار دست به تصمیمی ناگهانی میزد که دشمن را غافلگیر میکرد. این سرعت عمل و پیروزیهای ناگهانی، تصویری افسانهای از او در میان مردم روم ساخت.
نبوغ ادبی و حافظهای شگفتانگیز
برخلاف بسیاری از فرماندهان نظامی که تنها به شمشیر تکیه میکردند، سزار نویسندهای چیرهدست و مورخی توانا بود. او شرح کاملی از جنگهای گال و جنگهای داخلی به رشته تحریر درآورد که هنوز هم از مهمترین منابع مطالعه تاریخ آن دوران هستند. نکته جالب اینکه، این نوشتهها علاوه بر روایت تاریخی، نشانگر نبوغ ادبی او نیز است؛ جملاتی موجز، دقیق و حسابشده که گاه بیش از آنکه گزارشی ساده باشند، به خطابههایی الهامبخش تبدیل میشوند.
گفته میشود حافظه سزار آنقدر قوی بود که نام همه سربازان لژیونهایش را به خاطر میسپرد، یا در جمع بزرگی از سربازان، میتوانست تکتک آنها را صدا کند. چنین تواناییهایی در افزایش جایگاهش بین مردانش فوقالعاده مؤثر بود. آنها باور داشتند رهبری دارند که نهتنها در جنگ بیهمتاست، بلکه از لحاظ ذهنی و عاطفی هم بالاتر از سرداران عادی قرار میگیرد.
سزار مجموعهای از تناقضها بود. او در قبال دشمنان غیریونانی و قبایل وحشی گال، رفتارهای بسیار خشونتباری داشت؛ گاه قبیلههایی کامل را ریشهکن میکرد یا به بردگی میفروخت. در عین حال، او به مهربانی و بخشش به مخالفان رومی شهرت داشت. پس از پیروزیهای داخلی، بسیاری از دشمنان سیاسیاش را عفو کرد و تلاش داشت تا به آنها نقشهایی در حکومت بسپارد.
اما شاید همین بخشندگی، از نگاه برخی تاریخنگاران، درنهایت به زیان خودش تمام شد. او به اشرافیانی، چون بروتوس و کاسیوس فرصت داد تا بار دیگر به قدرت نزدیک شوند؛ همانهایی که دقایقی پیش از ترورش گرداگردش حلقه زدند و خنجرها را در بدنش فرو کردند. شکسپیر این را «پارادوکس تاجگذاری» مینامد؛ رهبری که در اوج قدرت، گمان میبرد میتواند با گذشت و مهربانی، همه را با خود همسو سازد، غافل از آنکه افتادن به دام حسادت نخبگان، هر لحظه ممکن است.
فتح اسپانیا و نبرد فارسالوس
پس از عبور از روبیکون و آغاز جنگ داخلی، سزار ابتدا به اسپانیا شتافت تا متحدان پمپئی را سرکوب کند و سپس در یونان با خود پمپئی رو در رو شد. او در نبرد فارسالوس، توانست سپاه بزرگ پمپئی را با وجود کمبود نیرو در هم بکوبد. شکست پمپئی، که زمانی خود فرماندهای محبوب در روم بود، شهرتی دوچندان برای سزار به ارمغان آورد.
این پیروزیها، هرچند کوتاه به نظر میآمدند، اما ساختار سیاسی روم را عمیقاً متزلزل کردند. سنا که زمانی نهاد اصلی قدرت محسوب میشد، حالا در برابر قدرت قهار سزار به زانو درآمده بود. جمهور مردم نیز به قهرمان تازه خود لبیک میگفتند؛ سردار پیروزمندی که گویی از سوی خدایان برای سروری روم برگزیده شده است.
کمکم زمزمههای خطرناک تاجگذاری سزار بلند شد. او خود را «دیکتاتور موقت» نامید، اما رفتهرفته این موقتیبودن رنگ باخت. در سال ۴۴ قبل از میلاد، او با لقب «دیکتاتور مادامالعمر» بر مسند قدرت نشست. برای مردمی که نظام جمهوری را مقدس میدانستند، این اقدامی شوکهکننده بود و نفس جمهوری را به شماره انداخت.
اما سزار ادعا داشت که این تمرکز قدرت برای اصلاحات ضروری است. او وضعیت مالیاتها را سامان داد، بدهیها را کاهش داد و زمینهایی به سربازان وفادارش واگذار کرد. حتی در علوم نیز اصلاحاتی صورت داد و «تقویم جولین» را ابداع کرد که بر اساس گردش خورشید بود و نظم بیشتری به سال میبخشید. ماه ژوئیه (July) یادگار نام اوست تا مردم فراموش نکنند چه کسی این انقلاب زمانی را آغاز کرد.
پروژههای عمرانی و توزیع ثروتهای حاصل از فتوحات، روش سزار برای نزدیکشدن به قلب مردم بود. او شهرسازی میکرد، بناهای عمومی بنا مینهاد و بازیها و جشنهای باشکوهی ترتیب میداد. در نگاه تودهها، اینها نشانه فرخندگی سلطنت او بود. بااینحال، برای سناتورهای کهنهکار و اشراف ناراضی، این اقدامات چیزی جز عوامفریبی در مسیر برچیدن ساختار سیاسی قدیمی نبود.
دسیسه ژولیوس سزار در تاریکی
حالا باید به روزی برسیم که بیش از همه، شبح تراژدی را بر سر سزار میگستراند: ۱۵ مارس ۴۴ قبل از میلاد، همان روزی که تاریخ به آن «ایدِس مارس» میگوید و شکسپیر از زبان کاهنی مرموز، فریاد میزند: «از نیمههای مارس برحذر باش!»
در پس پرده کاخها و محافل شبانه، گروهی از سناتورها گرد هم میآمدند تا آینده روم را از این استبداد نوظهور نجات دهند. رهبران این توطئه، مارکوس یونیوس بروتوس و گایوس کاسیوس لونگینوس بودند؛ دو نفری که تا همین دیروز در جمع نزدیکان سزار جای داشتند. خشم یا حسد؟ وظیفه یا جاهطلبی؟ تاریخنگاران هنوز هم درباره انگیزههای واقعی آنها بحث میکنند، ولی بههرحال آنها خود را «منجی جمهوری» میدانستند.
نشستی که به خون کشیده شد
سزار در آن روز، علیرغم هشدارهایی که شنیده بود، تصمیم گرفت در نشست سنا شرکت کند. برخی میگویند همسرش خواب شومی دیده بود و از او خواسته بود نرود. خود سزار هم برگهای در دست داشت که رویش نام توطئهگران نوشته شده بود، اما حتی فرصت نکرد آن را بخواند. وقتی وارد تئاتر پومپئی شد، نشانهها از هر سو خبر از خطری قریبالوقوع میداد.
همین که سزار روی صندلی نشست، کاسیوس و بروتوس و همراهانشان، خنجرهای پنهان را بیرون کشیدند. همهمهای تاریک سالن را فراگرفت و ۲۳ ضربه بر بدن مقتدرترین مرد روم فرود آمد. نقل است که آخرین کلماتی که سزار بر زبان راند، بهگفته شکسپیر، این بود: «Et tu, Brute» (تو هم، بروتوس؟). این شاید بیشتر جنبه نمایشی داشته باشد تا تاریخی، اما تراژدی را به اوج میرساند: مردی که گمان میبرد با بزرگواری همه را دوست خود ساخته، حالا با خنجر دوستان به خاک میافتد.
سناتورهای توطئهگر، که دستانشان از خون سزار رنگین شده بود، به خیابانها ریختند و فریاد زدند: «جمهوری آزاد شد!»، اما فضای شهر با آنها همراه نبود. بسیاری از مردم در بهتی عمیق فرورفتند و عدهای خود را برای انتقامی سخت آماده کردند. چرخِ زمان که به حرکت درآمده بود، نمیایستاد: مرگ سزار نهتنها جمهوری را نجات نداد، بلکه زنجیرهای از جنگهای داخلی را شعلهور کرد.
اندکی بعد، مارک آنتونی و اکتاوین (که به فرزندخواندگی سزار پذیرفته شده بود) وارد میدان شدند و جوی خون راه انداختند تا انتقام استاد و پدرخواندهشان را بستانند. آنچه توطئهگران «آزادی» مینامیدند، به هرجومرجی خونین ختم شد که بالاخره به پیدایش امپراتوری و قدرت مطلق آگوستوس انجامید. «پس از مرگ سزار، جمهوری، چون جرقهای در طوفان خاموش شد.» این جملهای است که تاریخنگاری با اندوه در یادداشتهایش آورده است.
فرماندهی بیهمتا در تاریخ نظامی
سزار بیشک در ردیف نوابغ بزرگ نظامی تاریخ قرار میگیرد. حتی اگر لغزشهای سیاسیاش را در نظر بگیریم، تاکتیکها و استراتژیهای او در گال (فرانسه) و جنگهای داخلی هنوز هم در دانشکدههای نظامی سراسر جهان تدریس میشود. او نشان داد که چگونه میتوان سپاهی نسبتا کوچک را با حرکتی برقآسا و طرحی هوشمندانه، در برابر دشمنی قدرتمند به پیروزی رساند.
شخصیت سزار از آن دست مواردی است که تاریخنگاران را شیفته یا متنفر از خود کرده است. او در کنار جاهطلبیهای بیحد و مرزش، اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مهمی را شروع کرد:
تقویم جولین: شاید دیرپاترین یادگار او تقویم جولین باشد؛ نظامی که بر اساس سال خورشیدی طراحی شد و قرنها در نقاط مختلف جهان به کار رفت.
اعطای زمین به لژیونرها: این اقدام وفاداری بسیاری را برای او خرید و درعینحال به مسائل اقتصادی و کشاورزی روم سامان داد.
همه اینها نشان میدهد که سزار فقط با تیغ شمشیر با جهان سخن نمیگفت؛ بلکه ذهنی تحولگرا و مبتکر داشت. بااینحال، به تعبیر شکسپیر، «آن که تاجی بزرگتر از ظرفیتش بر سر بگذارد، زیر سنگینیاش خمیده خواهد شد.» و این دقیقا وضعیتی است که خودسری و تمرکز قدرت برای سزار پدید آورد.
زایش امپراتوری از کالبد یک جمهوری
گرچه سزار جمهوری را به کلی سرنگون نکرد، اما مسیر را برای ظهور امپراتوری هموار ساخت. جنگهای داخلی که پس از مرگ سزار به راه افتاد، دیگر فرصتی به مدافعان حقیقی جمهوری نداد. «روم به خواب رفت تا در دامانی تازه به اسم امپراتوری بیدار شود.» این توصیف شاعرانه، بیانگر تحول عمیق ساختار سیاسی است که با فروپاشی جمهوری، لایههای تازهای از قدرت شکل گرفت و روم را برای قرنها در مسیری متفاوت راند.
دوگانه تراژدی؛ حماسه در مورد سزار
در تحلیل نهایی، سزار شخصیتی است در نوسان میان حماسهای افسانهای و تراژدی دردناک. قهرمانانی که پیکر جمهوری را از خواب بیدار میکنند و درعینحال خشم و نفرت محافظهکاران را میانگیزند، همواره روی مرز خطر گام برمیدارند. در نمایشنامه شکسپیر، وقتی روح سزار بر مارک آنتونی آشکار میشود، گویی این پیامی است برای مردم روم که «قهرمانی رفته است، اما رد پای خونآلودش سرنوشت شما را تعیین میکند.»
سزار با تصمیمهای تند و تیزش به پیروزیهایی رسید که کمتر سیاستمداری جرئت تصورش را داشت، اما همین تیز بودن لبه شمشیرش، سرانجام به سوی خودش برگشت. شاید اگر او اندکی دیپلماسی بیشتری در پیش میگرفت، تاریخ شکل دیگری میگرفت. اما در آن صورت دیگر ژولیوس سزار افسانهای نبود؛ همان سرداری که با کلام نافذش، لژیونها را میانگیخت و حتی در لحظه مرگش، به جاودانگی میاندیشید.
نام سزار آنقدر ژرف در تاریخ حک شده است که وارد واژگان مدرن هم شده: «کایزر» در آلمانی و «تزار» در زبانهای اسلاوی، ریشه در نام او دارند. یک لقب نظامیسیاسی بدل به واژگانی شد که مفهوم پادشاهی مقتدر را منتقل میکنند.
از دیگر میراثهای زبانی او، ضربالمثلها و اشارات ادبی بیشمار به «عبور از روبیکون» یا «کار از کار گذشتن» است که به معنای یک تصمیم برگشتناپذیر و سرنوشتساز به کار میرود. در جهان نمایش، رمان و سینما نیز، سزار همواره سمبلی از جاهطلبی افسارگسیخته، هوش نظامی نبوغآمیز و سرنوشتی خونین بوده است.